مگر من از وطنم چه میخواستم ؟!
به غیر از نانی و
گوشهای امن و
جیبی با حرمت و
بارانی از عشق !
پنجرهای باز
كه آزادی و عشق به من دهد ؟!
من چه میخواستم ؟
در اين حد، كه به من نداد !؟
برای همين
نيمه شبی
دری را شکستم و رفتم
برای همیشه رفتم….
.
با فردوسی...برچسب : نویسنده : maktoob11 بازدید : 135