با معنی بعضی کلمات :
- مدثر: جامه بر خود كشيده. اصل آن متدثّر است كه تاء به دال عوض شده و در آن ادغام گرديده است، دثار (بكسر اول) لباسى است كه از روى لباسها به تن كنند و نيز لباسى كه در خواب بر روى خويش كشند.
(در مقابل «شِعار» كه لباس زير است.) - رجز: آن را در آيه به ضم و كسر اول هر دو خواندهاند، در اصل به معنى اضطراب و لرزش است، راغب بعد از تصريح به آن مىگويد: چون ناقه ضعيف شود و قدمهاى كوتاه بردارد گويند: «رجز البعير». آن را در آيه گناه، عذاب و بت معنى كردهاند و شايد منظور اضطراب و شك باشد
كلمه «رجز» مترادف «رجس» به معناى پليدى و آلودگى است - حديث : «لا تعطى تلتمس اكثر منها» يعنى چيزى به ديگران عطا مكن كه انتظار بازگشت بيشترى داشته باشى.
- حديث : «لا تستكثر ما عملت من خير لله» يعنى كار نيكى را كه براى خدا انجام دادهاى هرگز بزرگ مشمار.
- «لا تَمْنُنْ»: عطاء مکن. (مَنّ) در اینجا به معنی انعام و اعطاء است. «تَسْتَکْثِرُ»: افزون میخواهی. بیشتر میطلبی. فاعل آن ضمیر مستتر (انت) است. جمله فعل و فاعل، حال است. مراد این است که احسانگر برای این ندهد تا بیشتر بگیرد و افزونطلبی کند.
- نقر: نقر: كوبيدن، مانند كوبيدن طبل. ناقور: چيزى كه در آن مىكوبند براى ايجاد صدا. منقار نيز از آنست طبرسى در معنى ناقور فرموده: «من شأنه ان ينقر فيه للتصويت».
«ناقور» چيزى است كه براى ايجاد صدا بر آن مىكوبند، همچون طبل و يا در آن مىدمند همچون شيپور
به نوك پرندگان «منقار» گويند، چون وسيله كوبيدن و سوراخ كردن است و صداى شيپور، گويا گوش را سوراخ مىكند و در مغز فرو مىرود. - عنيد: عناد آنست كه دانسته و از روى تكبر از قبول حق امتناع كند. «عند عنودا: خالف الحق و رده عارفا به».
«عنيد» از «عناد» است، يعنى كافران حق را فهميدند، امّا از روى عناد و لجاجت حاضر به پذيرش آن نيستند. - ارهقه: ارهاق: عاجز كردن به زور و نيز: احاطه با زور.
«ارهقه» از «ارهاق» به معناى وادار كردن كسى به كار سخت است. - صعود: گردنه اى كه عبور از آن و بالا رفتن و صعود بر آن صعب و سخت است
- «قَدَّرَ»: تعیین کرد. پیش چشم داشت. طرحریزی کرد.
مراد از «قَدَّرَ»، «تقدير» به معناى مقايسه ميان قرآن با سحر و شعر و كهانت است. اميرالمؤمنين على عليه السلام در نهجالبلاغه مسلمانان را سرزنش مىكند كه دشمن شما با فكر و برنامهريزى حركت مىكند، امّا شما در خواب هستيد و غافليد: تكادون و لا تكيدون ... لا ينام عليكم و انتم فى غفلة
عبس: عبوس: ترشرويى و قيافه درهم كشيدن
در مجمع البيان فرموده: «عبس يعبس عبوسا: اذا قبض وجهه» عبوس وصف نيز آيد نظير يوما عبوسا قمطريرا» دهر/ 10
بسر: بسور: شروع كراهت در چهره. اصل آن به معنى سرعت است «بسر بالامر: اذا اعجل به»
- سقر: نامى از نامهاى جهنم است، به علّت تعريف، تأنيث غير منصرف آيد «سقرته الشمس سقرا» آن گاه گويند كه حرارت آفتاب مغز كسى را به درد آورد.
«سَقَرَ» از نامهاى دوزخ و در اصل به معناى ذوب شدن در برابر حرارت خورشيد است.
- اسفر: سفر (بر وزن عقل): پرده برداشتن و آشكار كردن «السفر: كشف الغطاء» اسفار: آشكار شدن.[۱]
- لواحة: تلويح: تغيير رنگ به سياهى يا سرخى «لوحته الشمس تلويحا» آفتاب رنگ او را تغيير داد.
«لواح» و «تلويح» به معناى تغيير رنگ به سياهى يا سرخى است. بشر: جمع بشره است به معنى ظاهر پوست بدن
«بشر» جمع «بشرة» به معناى ظاهر پوست است.
«أَدْبَرَ»: پشت کرد و رفت. دامن برچید و روی به رفتن آورد.
خداوند در قرآن به تمام بخشهاى زمان يكبار سوگند ياد كرده است ولى به هنگام سحر سه بار سوگند ياد مىكند. «وَ الْفَجْرِ» «1»، «وَ الصُّبْحِ» «2»*، «وَ الضُّحى» «3»، «وَ الْعَصْرِ» «4» هر كدام يك بار آمده، امّا آنگاه كه شب پايان مىپذيرد و سحر مىشود، با سه تعبير آمده است: «وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ» ، «وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ» ، «وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ»
- اسفر: سفر (بر وزن عقل): پرده برداشتن و آشكار كردن «السفر: كشف الغطاء» اسفار: آشكار شدن.
«أَسْفَرَ» از «سفر» به معناى پرده برداشتن و آشكار كردن است و به زنان بى حجاب، «سافرات» مىگويند. - «كبر» جمع «كبرى» به معناى بزرگترها است،
- رهينة: رهن و رهان: گرو و وثيقه هر انسان پيش خدا در مقابل عملش مرهون و مقبوض است تا به جزاى آن برسد در جوامع فرموده رهينه مؤنث رهين نيست زيرا فعيل به معنى مذكر و مؤنث در آن يكسان مىآيد بلكه آن اسم است به معنى رهن.
از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه فرمود: ما و شيعيان ما اصحاب يمين هستيم و هركس كينه و بغض ما اهل بيت را داشته باشد، در گرو است. «نحن و شيعتنا اصحاب اليمين و كل من ابغضنا اهل البيت فهم المرتهنون»
«لا ينال شفاعتنا من استخف بالصلاة» : امام صادق عليه السلام
- سلككم: سلك (بر وزن عقل): داخل شدن و داخل كردن.
- نخوض: خوض: داخل شدن در آب و رفتن در آن. به طور استعاره به وارد شدن در امور گفته مىشود، اكثر موارد آن در قرآن در مقام ذم است
حمر: (بر وزن عنق): خران. مفرد آن حمار است حمير نيز جمع حمار مىباشد.
«حُمُرٌ» جمع «حمار» به الاغ وحشى گفته مىشود و معادل فارسى آن گورخر است. كلمه «گور» به معناى صحرا و گورخر يعنى الاغ صحرايى.
مستنفرة: نفر (بر وزن عقل) اگر با «من» و «عن» آيد به معنى دورى و تفرق است، استنفار: رم دادن و رم كردن، «مستنفر»: رم كرده.
قسورة: شير. آن جمع قسور نيز آمده به معنى صياد تير انداز،
«قَسْوَرَةٍ» از «قسر» به معناى قهر و غلبه و يكى از نامهاى شير است و در برخى موارد به معناى شكارچى نيز آمده است. به نظر مىرسد مراد، فرار گورخر از شير يا صيّاد باشد
تذكرة: ياد آورى. مصدر ذكر، يذكر از باب تفعيل است
«ذَکَرَهُ»: یادش میکند. میخواندش. بدان عمل میکند
با فردوسی...
ما را در سایت با فردوسی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : maktoob11 بازدید : 69 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 17:19